روزی مردم حکیمی را دیدند که چوبی در دست داشت

و هر دو سر چوب آتش گرفته بود.از او پرسیدند:چه میکنی؟

گفت میروم تا با آتش یک سر چوب

دوزخ را بسوزانم و با سر دیگر آن بهشت را.

  تا مردم فقط خدا را بخاطر خودش عبادت کنند!